گفتگو با متخصص روانشناس مــهــرطه
موسسهی نیکوکاری مــهــرطه در راستای آشنایی جامعه با شرایط کودکان بیسرپرست و بدسرپرست و اهمیت فعالیت پایدار مجموعههایی که به نگهداری شبانهروزی از کودکان نیازمند به سرپرست میپردازند، با متخصصان مختلف در این حوزه به گفتگو نشسته است.
در «روز جهانی روانشناس و مشاور»، با تعریف کودک بیسرپرست و بدسرپرست و چالش این کودکان در مسیر رشد از دیدگاه متخصص روانشناس «دکتر کوشش»، آشنا میشویم.
گفتگو با «محمدرضا کوشش» همراه همیشگی مــهــرطه
آرامشی که با کلام و دانشش میدهد
قسمت اول
من محمدرضا کوشش، روانشناس در حوزهی تخصصی کودک و نوجوان هستم. حدود ۲۰ سال است که به تدریس و تحقیق در دانشگاه و درمان کودکان و نوجوانان مشغول هستم. در ضمن معاون مرکز تحقیقات توانبخشی مرکز اطفال دانشگاه نیز هستم.
همراه قدیمی
سابقهی آشنایی من با مــهــرطه به حدود سالهای ۸۹-۹۰ برمیگردد. زمانی که خانم زارع، مدیر موسسهی نیکوکاری قصد داشتند، تعدادی از بچهها را از بهزیستی تحویل بگیرند و تحت پوشش مــهــرطه قرار دهند. بچههایی که درحالحاضر در ساختمان اقاقیا زندگی میکنند. من ایشان را در این مسیر همراهی کردم و با هم به سازمان بهزیستی مراجعه کردیم و ضمن معاینه و ارزیابی کودکان، آنان را به موسسه منتقل کردیم.
از نگاه روانشناختی تعریف کودک بیسرپرست و بدسرپرست چگونه است؟
از نگاه روانشناختی کودک بدسرپرست، کودکیست که والدین با او رفتار مناسب و شایسته نداشته و این موضوع باعث ایجاد مشکلات، کمبودها و آسیبهای بعضا جبرانناپذیری در روح و روان او شده است .
درحقیقت برخی والدین درک درستی از مسئولیت و مسئولیتپذیری در قبال این کودکان نداشتهاند و به دلایل مختلف از کودکان مراقبت نکردهاند و شرایط سلامتی برای زندگی آنان رقم نزدهاند.
این کودکان غالبا از حس حمایت، همدلی، امنیت و رابطهی عاطفی با والدین خود برخوردار نبودهاند. والدین این کودکان به دلیل مسائلی مانند فقر، بزهکاری، طلاق، مشکلات روانی و اعتیاد؛ واجد شرایط نگهداری از کودکان نبودهاند.
والدینی هم هستند که به دلایلی مانند فوت، ازدواج مجدد، بیماریهای لاعلاج و… توانایی نگهداری کودک را نداشتهاند. در نتیجه کودک والدین را در کنار خود نداشته و در کنار شخص دیگری مانند افراد فامیل یا در مراکز سازمان بهزیستی و سازمانهای خصوصی؛ تحت تعلیم و تربیت و مراقبت قرار گرفته است.
زمان تروما
آیا کودکان بیسرپرست از نظر زمان از دست دادن والدین در میزان آسیبپذیری متفاوت ظاهر میشوند؟ (بهطور مثال کودکی که از شش ماهگی والدین خود را از دست داده با کودکی که پس از دو سالگی این تجربه را داشته، تفاوتهایی در میزان آسیب خواهد داشت؟)
واقعیت این است که کودکان بیسرپرست از نظر زمان از دست دادن والدین با هم متفاوت هستند و سن بهطور معناداری بر روی این آسیب اثرگذار است. اگر کودکی در زمان نوزادی دچار بدسرپرستی با بیسرپستی شود، وضعیت بهتری را به نسبت کودک ۵ تا ۶ ساله در شرایط مشابه تجربه میکند. درحقیقت کودک ۵ سال به بالا که درک از والد یا حضور والد چه بهصورت بیمسئولیت و بدسرپرست و چه بهصورت عادی داشته است، در اثر فقدان میتواند دچار اثرات روانی آسیبزای حادتری در آینده شود.
مــهــرطه خانهی امن
آسیبهای روحی کودکان بیسرپرست و بدسرپرست در چه بخشهایی مشابه و متفاوت است؟
بیسرپرست به دستهای از کودکان گفته میشود که بنا به دلایلی والدین خود را از دست دادهاند یا والدین آنها را رها کردهاند. کودکان بدسرپرست، کودکانی هستند که به دلایل مختلف از حمایت، مراقبت و نگهداری موثر و مسئولانه توسط خانواده محروم هستند و بهنوعی مورد غفلت و جفای خانواده -بهصورت جسمی یا روانی یا هر دو مورد- قرار گرفتهاند. برهمیناساس آسیبهای واردشده به کودکان بدسرپرست و بیسرپرست بسته به شرایط آنان متفاوت و متغیر است.
کودکان بدسرپرست در خانوادههایی که دچار مسائلی مانند اعتیاد یا بزهکاری بودهاند، مدت زمانی را زندگی کردهاند و با شرایط ویژه و ادبیات و نوع رفتارهای خاصی مواجه بودهاند. این موارد اثرات زیادی روی روان بچهها بر جای میگذارد تا جایی که آنان زشتی رفتار نادرست خود را متوجه نمیشوند و ادبیات و رفتارها و قاعدههای ناخوشایند تجربهشده در خانوادهها را به جامعه نیز تعمیم داده و بهصورت یک فرهنگ نهادینهشده در زندگی دنبال میکنند و امکان اینکه کودک به سمت بزهکاری مشابه خانواده کشیده شود وجود دارد .
تفاوتها
کودکان بیسرپرست به دلیل فقدان والدین، کمبودهایی را احساس میکنند که این کمبودها میتواند کودک را برای جبران به سمت ناهنجاریهایی سوق دهد. بهطورمثال این کودکان به دنبال جایگزینهایی برای والد نداشتهی خود میگردند تا از آنها الگوبرداری کنند و آسیبهای روانی و احساس تنهایی و افسردگی و ضربههای احساسی خود را جبران کنند.
بهطور خلاصه بهعنوان کلیترین تفاوت این دو گروه میتوان اشاره کرد که کودکان بدسرپرست غالبا الگوهای نامناسبی را داشته و تجربه کردهاند اما کودکان بیسرپرست به دنبال الگوهایی در اجتماع هستند و سعی میکنند آن را به دست بیاورند و میتوان گفت این مهمترین تفاوتیست که بین این دو گروه وجود دارد.
تشابهها
از سوی دیگر این کودکان در هر جای دنیا نقاط مشترکی در کلیات و جزئیات با یکدیگر دارند. بهطور رایج در هر دو گروه احساس عدم امنیت، احساس وابستگی، احساس فرار از گروه و اجتماع، عدم اعتماد به نفس و… دیده میشود. این کودکان در برطرف کردن نیازهای جسمی و روانی خود همیشه مشکلاتی به همراه دارند. از آنجا که این کودکان غالبا در مراکز نگهداری بهزیستی یا مراکز شبانهروزی خصوصی هستند؛ جابهجاییهای مکرر در موسسات و خانهها و همچنین تغییرات مدیریتی و سیاستهای نگهداری، تغییرات بهیارها، مربیان و… را تجربه میکنند و سطوح امکانات رفاهی تفریحی و نگهداری بچهها درحال نوسان دائمیست. این مسائل باعث تشدید احساس عدم امنیت و بیثباتی در این کودکان میشود. البته موسسهی نیکوکاری مــهــرطه با ثبات و استانداردهای مناسب سعی در رفع و کمتر شدن این مشکلات مینماید.
هر دو گروه از نظر عاطفی و روانی بسیار آسیبپذیر هستند و میتوانند دچار آسیبهایی مانند اضطراب، انزوا، اختلالات سلوکی و اختلالات رفتاری شوند.
اغلب این کودکان در هر دو گروه از کمبود اعتماد به نفس و جراتمندی و پایین بودن قدرت تصمیمگیری رنج میبرند. بسیاری مواقع در بیان احساسات مثبت و منفی دچار مشکل بوده و بهلحاظ رفتاری دچار مشکلاتی میشوند. لازم به ذکر است که در آموزشها و جلسات مشاوره در مــهــرطه سعی در ترمیم آسیبهای دختران و پرورش نقاط مثبت فرزندان میباشد
روانشناس میتواند به همهی افراد کمک کند
آیا کودکان بیسرپرست یا بدسرپرست نسبت به سایر افراد به خدمات روانشناسی بیشتری نیاز دارند؟
طبعا بهخاطر تروما و ضربههای متعدد روانی که کودکان بدسرپرست و بیسرپرست با آن مواجه هستند، نیاز به این مسئله وجود دارد.
این کودکان یا پدر و مادر معتاد را تجربه کردهاند یا پدر و مادر بی قید و بند و بیمسئولیت داشتهاند، غالبا در خانه ادبیات تند و پرخاشگرانه تجربه کردهاند که به آنان اضطراب و استرس منتقل شده و از دوران نوزادی نهتنها اضطراب بارداری از آنان گرفته نشده بلکه وارد جامعهای شدهاند که پر از اضطراب و تنش بوده است. درنتیجه این کودکان غالبا با ضربه رشد میکنند و دائما با آسیبهای پیرامونی اجتماع مواجه هستند. بنابراین سلامت روانی از این افراد فاصله دارد .
در کودکان بیسرپرست هم به دلیل فقدان والد، عارضههای خاص خود وجود دارد.
درنتیجه در مقایسه با کودکان مشابه دیگر، این کودکان به خدمات روانشناسی نیاز بیشتری دارند و این برای تبدیل شدن به یک فرد سالم در اجتماع تمرکز و درخواست درمانی بیشتری لازم به نظر میرسد.
آشفتگی هیجانی
آیا در کودکان بیسرپرست یا بد سرپرست ، آشفتگیهای هیجانی یا ناسازگاریهای بالینی لزوما بیشتر دیده میشود؟
به علت عدم تجربهی شرایط مناسب در استارت رشد این کودکان، و تجربهی خانوادهها و اجتماعی پر از هیجانات منفی و رفتارهای ضد اجتماعی؛ غالبا آشفتگیهای هیجانی و ناسازگاریهای بیشتری در این کودکان نسبت به کودکان عادی دیده میشود که نیاز آنان را به خدمات روانشناسی تشدید میکند.
از میان اختلالاتی مانند اضطراب، وسواس، افسردگی، ناسازگاریهای اجتماعی، سوءظن و بدبینی، گوشهگیری، احساس عدم امنیت، احساس وابستگی یا طرد، گروهگریزی و… کدام مورد بیشتر در میان کودکان و نوجوانان آسیبدیده شایع است و برای مواجههی درست با آن چه رفتاری مناسب است؟
تحقیقات نشان داده است که اختلالاتی مانند اضطراب، افسردگی، ناسازگاریهای اجتماعی، انزوا، گوشهگیری، احساس عدم امنیت، احساس وابستگی یا طردشدگی، گروهگریزی در این گروه -چه در کودکان و چه در نوجوانان- بیشتر دیده میشود.
برای مواجههی درست و رفتار مناسب با این کودکان نمیتوان بهطور کلی پاسخ داد. آنچه من تاکید میکنم این است که این کودکان میبایست از ابتدای مسیر بیسرپرستی یا بدسرپرستی تحت نظر روانشناس قرار بگیرند. مربیانی که با این کودکان کار میکنند یا بهیاران و کمکبهیاران شبانهروزی میبایست حتما آموزشهای ویژه دیده باشند و یاد بگیرند که چگونه با این کودکان رفتار کنند. این موارد، بسیار حائز اهمیت است و میبایست مورد توجه قرار گیرد تا این بچهها با حداقل آسیب در جریان رشد خود قرار گیرند.
چالشهای دوران بلوغ
تفاوت چالشهای دوران بلوغ در کودک بیسرپرست یا بدسرپرست با کودک عادی چگونه است؟
دوران بلوغ، دوران استقلالطلبی کودکان و نوجوانان است. دورانیست که غالبا نوجوانان سعی میکنند قوانین تازهای برای خود وضع کنند یا از قوانین والدین و بزرگترها سرپیچی کنند یا دلایل و چراییهایی برای این قوانین بیاورند. این قوانین میتواند از سوی والدین، پلیس، جامعه یا معلم مدرسه و هر اجتماعی باشد که کودک در آن رشد میکند. آنها سعی میکنند تجربههایی در مسیر رشد خود داشته باشند که از نگاه دیگران بهصورت هنجارشکنی دیده میشود. چون اساسا هنجارها را برنمیتابند و سعی میکنند هنجارهایی که در خانه و اجتماع وجود دارد را زیر سوال ببرند.
چالشهای بیشتر
قطعا در کودکان بدسرپرست و بیسرپرست بهدلیل عدم وجود والدین و زندگی گروهی، مواردی مانند حس استقلالطلبی بههمراه آسیبهای اجتماعی تجربهشده مثل طردشدگیها و وابستگیها و بد بینیها و عدم امینت؛ دست به دست هم داده و دوران بلوغ آنها را سختتر و پرچالشتر نشان میدهد.
بهطورکلی لجبازی دوران بلوغ در این بچهها بیشتر نمود پیدا میکند. غالبا این کودکان در سنین بلوغ به فکر ترک مرکز و محل نگهداری خود میافتند. مخفیکاری و پنهان کردن اطلاعات در آنها شدیدتر دیده میشود. بهدنبال گسترش فضای اطراف خود و تجربهی بیشتری از محیط هستند. با هر فردی که دوست دارند سعی در برقراری ارتباط دارند و…
مراکز نگهداری از کودکان
از آنجایی که مرکز نگهداری کودکان بیسرپرست یا بدسرپرست، برخلاف یک خانواده تنها با یک یا دو فرزند مواجه نیست و تعداد زیادی از بچهها را تحت حمایت دارد، کیفیت نظارت یک خانوادهی مسئول کمتر محقق شده و نوجوان، خود را در دوران بلوغ آزادتر فرض کرده و حاشیهی خطرها را کمتر متوجه میشود. از آنجا که رابطهی عاطفی کمرنگتری بین کودک بیسرپرست و بدسرپرست با مربیاش به نسبت یک کودک با مادر و پدرش وجود دارد، تعلق خاطر کمتری حس میشود و این گروه راحتتر جذب محیطهای پیرامون میشوند. این موضوع خطرات بزهکاری و روبهرو شدن با افراد ناسالم را تشدید میکند. از آنجا که یکی از شاخصههای دوران بلوغ هنجارشکنیست و هنجارشکنی مشخصهی مهم بزهکاری نیز هست، این چالش جدیتر نمود پیدا میکند.
من کیستم؟
در مورد بحران هویت برای نوجوان تحت سرپرست چه اقداماتی میبایست انجام شود؟
برای بحث بحران هویت، در ابتدا باید هویت را تعریف کرد. هویت بهشکل ساده به معنای احساس و آگاهی فرد نسبت به خودش است. هویت با سوالاتی مانند «من که هستم؟» شکل میگیرد. بحران هویت یکی از ویژگیهای دوران نوجوانی و جوانیست. چون فرد پیش از ورود به دوران بزرگسالی با سوالات اساسی و بنیادین زندگی مواجه میشود.
بچههایی که دچار بحران هویت هستند غالبا از اعتماد به نفس پایینی برخوردار هستند. یا بهتر است بگوییم کسانی که اعتماد به نفس کمتری دارند میتوانند دچار بحران هویت نیز بشوند.
میتوان گفت که دلایل بروز بحران هویت بیشتر ریشه در فقدان هویت در دوران کودکی افراد دارد و اگر افراد بهلحاظ روانی بهطور کامل تغذیه نشده باشند در بزرگسالی نمیتوانند شناخت خوبی از خود و باورهای خود در ارتباط با هویتشان است داشته باشند.
خودشناسی
اریک اریکسون -روانشناس برجسته- منشاء بحران هویت را از مراحل ابتدایی کودکی یعنی از زمان تولد تا یک سالگی میداند و این مرحله را مرحلهی اعتماد در مقابل بیاعتمادی نامگذاری کرده است.
درحقیقت والدین و افرادی که از کودکان مراقب میکنند در ایجاد حس اعتماد نقش بسیار پررنگی دارند. بچههای بیسرپرست و بدسرپرست بهدلیل فقدان این موضوع در سنین سرنوشتساز، نسبت به بچههای عادی با بحران هویت بیشتری دست و پنجه نرم میکنند.
برای مواجهه با این مسئله توصیهی اول من این است که روی افزایش اعتماد به نفس این کودکان میبایست کار شود. مربیان به آموزشهای اساسی برای مواجه شدن با این کودکان نیاز دارند. از طرف دیگر این بچهها میبایست تحت نظر روانشناس در حوزههای اعتماد به نفس، شناخت خود، جراتمندی و هویتهای جنسی؛ مراحل رشد را بهدرستی طی کنند.
بچههایی که دچار بحران شدهاند میبایست تحت درمانهای رواندرمانی بلندمدت یا کوتاهمدت (بسته به میزان بحران) قرار گیرند. این درمانها غالبا درمانهای شناختی-رفتاریست.
جستجوگری
برای مقابله با این بحران باید به بچهها آموزش داده شود که جستجوگر هویت خود باشند، خصوصیات و خلقیات و شخصیت خود را میبایست مدام مرور و بررسی کنند و با این کار نقاط ضعف و قدرت خود را بشناسند و در حوزهی نقاط ضعف با شیوههای افزایش اعتماد به نفس کار کنند. میبایست به این بچهها در تجسمسازی و ایجاد تصویر بهتر از خود کمک شود.
میبایست برنامههای خودشناسی بهطور مداوم با بچهها دنبال شود تا آنها را برای تغییر و تحولات زندگی -خصوصا در دوران بلوغ- آماده کنیم. این بچهها میبایست از انزوا خارج شوند و بر روی گسترش روابط بین فردی آنها کار شود.
پیشنیازهای فرآیند فرزندخواندگی
از نگاه روانشناختی چه چالشهای اساسی در بحث فرزندخواندگی وجود دارد که پیش از اقدام برای این امر باید در مورد آن آگاهی کامل پیدا کرد؟ آیا والدینی که کودکی را به فرزندخواندگی قبول میکنند میبایست فاکتورها و شرایط مشخصی بهلحاظ روحی-روانی داشته باشند؟
چالشهای زیادی وجود دارد. غالبا افرادی که صاحب فرزند نمیشوند بعد از تکمیل مدارک پزشکی و حل موضوعات قانونی میتوانند برای فرزندخواندگی اقدام کنند اما متاسفانه اینکه افراد برای فرزندخواندگی چقدر شاخصههای سلامت روانی را دارا هستند بهطور کامل بررسی و تحقیق نشده و خیلی وقتها به آن توجه نمیشود. به نظر من این خانوادهها میبایست تحت تشخیص و بررسی دقیق با آزمونهای روانشناختی قرار گیرند و توسط متخصصین روانشناس مصاحبه شوند تا از صحت و سلامت روانی آنها اطمینان حاصل شود.
ضرورت پشتیبانی همیشگی
به اعتقاد من این کفایت نمیکند و ما باید سیستم مددکاری قوی داشته باشیم و بچهها همیشه تحت نظارت و پیگیری باشند. مددکار میبایست بهطور مدام در کنار خانوادهها باشد و به آنها مشاورههای تربیتی داده و آنان را در حل مسائل و مشکلات یاری کند. بهطوریکه همیشه خانواده احساس کند که یک سیستم اجتماعی قوی در کنار آنها هم بهصورت پشتیبان و هم بهصورت ناظر قرار دارد.
ارتباط موثر با کودکان آسیبدیده
مرز بین محبت حقیقی و ترحم برای کودکان چگونه نمود پیدا کرده و برای جلوگیری از آسیب بیشتر چگونه باید با کودک آسیبدیده رفتار کرد؟
اینکه بدون هیچ دلیلی بخواهیم دائما به بچهها محبت بیچونوچرا داشته باشیم، نهتنها به آنان خدمت نکردهایم بلکه به آنها خیانت کردهایم چراکه در شکلگیری شخصیت آنها و ارزشگذاریها اقدام موثری انجام ندادهایم و رفتار مخرب داشتهایم. وقتی بچهها ندانند که به چه دلیلی مورد توجه و محبت قرار میگیرند و یا دلیل محبت دیگران نداشتن پدر و مادر بوده و دیگران به اسم رضای خدا و به اسم کم کردن عذاب وجدان خود، محبت میکنند به جز حس ترحم، حس نفرت را در گوشهی ذهن بچهها ایجاد میکند. این امر در بحث هویتسازی و نقش و کارکردهای اجتماعی اثرات منفی میگذارد.
بنابراین محبت حقیقی الزاما محبت و دوست داشتن بیچونوچرا نیست، بلکه استفاده از شیوههای عشقورزی و محبت در کنار کنترل است. یعنی ما باید ملاکهای تشویق و تنبیه رو بهخوبی بلد باشیم و بدانیم که کودک براساس کارکرد خود مورد تشویق و تنبیه قرار گیرد نه از بابت داشتن یا نداشتن یک موقعیت مانند نداشتن والد.
همراهی و همدلی در گروه
چگونه میتوان «پذیرش خود» را در کودکان آسیبدیده و بیسرپرست تقویت کرد؟
افزایش اعتماد به نفس. میبایست اقداماتی انجام دهیم که بچهها حس همراهی و همدلی در گروه داشته باشند. باید حس کنند که مهرهی اساسی و اثربخش در یک کار گروهی هستند. این امر باعث افزایش اعتماد به نفس و کارآمدی در بچهها میشود و بادیایمیج آنها تقویت میشود.
مشارکت در مسئولیتهای اجتماعی
کودک بیسرپرست یا بدسرپرست از چه سنی میتواند با ایجاد حریم مناسب در مسئولیتهای اجتماعی مشارکت داشته باشد؟ چه آموزشهایی برای تقویت حس همدلی جمعی در میان کودکان تحت سرپرست پیشنهاد میشود؟
هرچه زودتر. میتوان با توجه به قدرت بدنی و قدرت درکی که دارند از همان ابتدای کودکی مسئولیتهایی را به کودکان واگذار کرد. مثلا زمانی که بچهها دور هم جمع میشوند تا ناهار بخورند، حتی در حد اینکه «وقتی غذا تمام شد قاشق و بشقاب خودت رو به آشپزخانه برگردان.»
برای افزایش حس همدلی، مشارکت در مسئولیتهای اجتماعی، افزایش اعتماد به نفس در جمع و نقشپذیری در جمع عامل موثر و مهمی به شمار میرود.
…ادامه دارد