کتابخوانی با بچههای روستای کهوربگی
امروز روز هیجانانگیزی بود. بعد از گذشت حدود ۴ ماه اولین نشست بلندخوانی کتاب را با بچه های «روستای کهوربگی» برگزار کردیم. بچهها از اینکه بعد از مدتها، باز هم برای کتابخوانی دور هم جمع میشدیم بسیار هیجانزده و خوشحال بودند.
اول سلامتی
پیش از پرداختن به کتاب اول کمی با بچه های «روستای کهوربگی» در مورد شرایط جدید برگزاری نشستها صحبت کردم. اینروزها به دلیل شیوع ویروس کرونا، عادتها، رفتارها، کار، تفریح، زندگی و همهچیز تغییر کرده است. با توجه به این شرایط و برای اطمینان بیشتر، رعایت موارد بهداشتی و برگزاری نشستها با تعداد کم را به بچهها یادآوری کردم. قبل از هر کار دستهایمان را ضدعفونی کردیم و از آنها خواستم تا فاصلهی نشستن خود با همدیگر را رعایت کنند.
مامانبزرگ در شهر
کتابی که برای امروز انتخاب کرده بودیم «مامانبزرگ در شهر» نام داشت. با نمایش جلد کتاب، بچههای ردهی سنی پایینتر با توجه به تصویر جلد کتاب، حدس خود را از داستان بیان کردند.
بعد از شنیدن حدسهای بچهها از داستان و شخصیتها، کتاب را برای بچهها بلندخوانی کردم.
خلاصهی داستان: پسرک داستان به شهر بزرگ میآید تا با مادربزرگش دیدار کند. او مادربزرگ را خیلی دوست دارد اما از شهر خوشش نمیآید. به نظر او شهر بسیار شلوغ و پر سر و صدا و مملو از چیزهای ترسناک است. پسرک نتیجه میگیرد که شهر جای خوبی برای زندگی نیست اما مامانبزرگ مهربان و باهوش میداند که چطور باید با ترس روبهرو شد و به او کمک میکند تا بر ترس خود غلبه کند و زیباییهای شهر را کشف کند…
بعد از پایان بلندخوانی کتاب، با بچهها درمورد ویژگیهای شهر و روستا صحبت کردیم و هرکدام برداشتها و نظرات خود را درمورد تفاوتها و شباهتهای شهر رو روستا بیان کردند. دخترک کوچک جمع کتابخوانی برای مقایسهی شهر و روستا گفت: «توی شهر لاک هست، پارچه هست، حنا هندی هست. اما توی روستا از اینا نداریم… ». گویی برای او شهر نماد مکانی بود با چیزهایی که دخترک داشتن و در دسترس بودن آنها را خیلی دوست داشت. درحقیقت وجود یک یا چند المان دلخواه، هراس از ناشناختگی شهر برای دخترک را حل کرده بود.
ناشناختهها
ترس از ناشناختهها و تجربهی آن یکی از دلایل انتخاب این کتاب بود. کتاب «مامانبزرگ در شهر» به ترس کودکان از مکانهای جدید میپردازد و کودکان را تشویق میکند تا از تجربههای جدید استقبال کنند و نترسند. در داستان «مامانبزرگ در شهر» بچهها با شخصیت اصلی داستان احساس نزدیکی میکنند. یاد میگیرند که «ترس» یک احساس است و نباید از آن خجالت کشید. یاد میگیرند که همهی چیزهایی که به نظر ترسناک میرسند، میتوانند جالب و جذاب باشند. در کتاب، احساس ترس کودک تحقیر و سرزنش نشده و کاملا پذیرفته میشود.
از نظر اکثر بچههای «روستای کهوربگی»، شهر یک مکان دوستداشتنی بود و با رعایت قوانین در آن، موردی برای ترسیدن وجود نداشت. بعد از گفتگو درمورد شهر و احساس ترس، به کمک بچهها و با وسایلی که با خود همراه داشتم، ماکتی از شهر و جزئیات موجود در آن درست کردیم و در این تجربهی عملی بچهها تصویرهای ذهنی خود از فضایی به نام شهر را عینیت میبخشیدند.
بعد از ماهها قرنطینه، تجربهی کتابخوانی، گفتگو و فعالیت عملی برای بچههای «روستای کهوربگی» جذاب و شیرین و لذتبخش بود.
استان: کرمان
شهرستان: جیرفت
روستای: کهوربگی
کتابخانهی کودکمحور سپهر
کتابدار: محبوبه اخلاصی
کتاب: مامانبزرگ در شهر
ناشر: انتشارات غنچه
تاریخ: پنجشنبه ۵ تیرماه ۱۳۹۹
در مورد فعالیتهای مــهــرطه در جیرفت بیشتر بدانید. کلیک کنید!