مــهــرطه، آغوشی باز برای داوطلبان
گفتوگو با فرحناز اشراق؛ بانوی نیکوکار و توانمند، که سالهاست به فعالیت داوطلبانه برای دختران مــهــرطه میپردازد.

روسری آبیای که با طرح کاشی تزیین شده بود به سر کرده و مانتوی دستدوز زیبایی به تن کرده بود که طرحهای کاشی روی آستینش با روسری آبیاش همخوانی داشت. ظاهرش نشان از سلیقه و هنرش داشت و لبخندش نشان از خوشرویی و قلبی پذیرنده. فرحناز اشراق یکی از داوطلبانیست که سالهاست یاور موسسهی نیکوکاری مــهــرطهست. در دیداری صمیمانه با او به گفتوگو نشستیم که در آن تجربهشان از همکاری با مــهــرطه را با ما به اشتراک گذاشتند. از شما دعوت میکنیم خوانندهی این گفتوگوی صمیمانه باشید.
توانمندی و نیکوکاری
خانم اشراق برای اولین سوال بفرمایید، کی با موسسهی مــهــرطه آشنا شدید؟
راستش من سالها مبلغی را صرف امور خیریه میکردم؛ اما در سال ۱۳۹۱ خیلی اتفاقی یکی از دوستانم موسسهی مــهــرطه را به من معرفی کرد، که باعث شد با این موسسه آشنا شوم. به موسسه آمدم و تقویمی به من داده شد که تاریخ تولد بچهها و آرزوهایشان روی آن نوشته شده بود. من به مدت دو سال برای روز تولد بچهها بهعنوان کادو، کارت هدیه میفرستادم؛ اما بعد از بازنشستگی از آموزش و پرورش تصمیم گرفتم مشارکت پررنگتری در کنار بچهها داشته باشم. راستش من خودم را زنی توانمند میدانم و دلم میخواست از تواناییام برای کمک به دختران موسسه استفاده کنم؛ که با استقبال گرمی مواجه شدم و این برخورد باعث رغبت و جذبم به این مجموعه شد.
فعالیت داوطلبانه
کمی از انگیزهتان برای کار داوطلبانه برایمان بگویید.
اعتقاد قلبی من این است که همهی انرژی و توانی که دارم از موهبتهای خداست. این وظیفهی من است که از انرژی خود برای کمک به همنوعانم استفاده کنم و با همین اعتقاد قدم در این راه گذاشتم.
بیشتر در کدام بخش همکاری داوطلبانه داشتید؟
مــهــرطه برخلاف موسسههای دیگر با آغوش باز از داوطلبان استقبال میکند و آنها را میپذیرد و من هم بهراحتی یکی از داوطلبان آن شدم.
در ابتدا یک دوره با بانوان همیار مــهــرطه همراه بودم و بعد به گروه مــهــرآوران پیوستم و مدتی با این دو گروه همکاری کردم. سال ۱۳۹۲ تصمیم گرفته شد که ساختمان اقاقیای موسسه بازسازی شود و گروه سنی جدیدی از دختران پذیرش شود. در این دوره در آمادهسازی خانهی اقاقیا و بخش اداری کمک کردم. طی بازسازی، تعدادی چرخ خیاطی در انبار موسسه دیدم و به خانم زارع (مدیرموسسه) پیشنهاد دادم یک اتاق خالی در طبقهی پایین ساختمان به من بدهند تا من در آن به خیاطی برای بچهها بپردازم. بعد از موافقت ایشان من بر این کار تمرکز کردم و به خیاطی مشغول شدم.
اوایل بهتنهایی برای بچهها لباس، ملافه، پرده و روتختی میدوختم. کمکم اتاق خیاطی گسترش پیدا کرد و من با کمک بانوان دیگر چند چرخ خیاطی دیگر تهیه کردم. گاهی با تکهپارچههای اهدایی، لباسهایی برای بچهها یا محصولاتی برای بازارچهی موسسه آماده میکردم که تا همین حالا هم این فعالیت داوطلبانه در مــهــرطه ادامه دارد.
ارتباط با دختران مــهــرطه
خانم اشراق شما طی این سالها با دختران موسسه هم ارتباط داشتید، چه حسی در مواجه با فرزندان مــهــرطه داشتهاید؟
مــهــرطه قوانینی در ارتباط داوطلبان با بچههای تحت پوشش خود دارد. درحقیقت این ارتباط بسیار محدود است و خیر یا داوطلب نمیتواند همینطوری وارد حریم خصوصی بچهها شود و با آنها ارتباط بگیرد. موسسه سعی میکند مناسباتی برای بچهها ایجاد کند که محیط زندگیشان بیشتر شبیه خانواده باشد. با اینهمه من به دلیل کار دوخت و دوز لباس بهنوعی با دخترا در ارتباط بودم که کمکم این ارتباط بیشتر شد و پیوند عیمقتری با آنها پیدا کردم.
ارتباط با بچهها حسهای مثبت زیادی برای من به ارمغان داشت؛ مثل حس مادر به دختر. ولی سعی میکردم در زندگی آنها دخالت نکنم. اما زمانی که با من دردِ دل میکنند، تلاش میکنم که تجربههای خود را با آنها به اشتراک بگذارم؛ با این نیت که شاید تجربیاتم بتواند به آنها کمک کند و گرهای از مشکلاتشان باز کند.
فاطمه
طی سالهایی که در موسسه بودید، ارتباط متفاوتتری با یکی از دخترانمان داشتید، کمی از این تجربهتان بگویید.
یکی از زیباترین و شیرینترین لحظهی زندگیام پیوند عاطفی با فاطمه بود که بهزیستی در آغوش من قرار داد. فاطمه از دخترانی بود که بعد از بازسازی سرپرستیاش به مــهــرطه سپرده شد. اوایل حضور دخترای کوچک خانهی اقاقیا، خانم زارع از من خواستند برای کمک به مربیها چند شب در کنار بچهها بمانم. در این چند شب متوجه شده بودم که فاطمه نمیتواند بهدرستی نفس بکشد. موضوع را به خانم زارع گزارش دادم و قرار شد او را نزد دکتر متخصصی ببرم که از آشنایانم بود. پس از معاینه، مشخص شد کاملا راه بینی او بسته شده و نیاز به جراحی دارد که مراقبت ویژهتری میطلبید. بنابراین پیش از جراحی او را به خانهی خود بردم و از او مراقبت کردم؛ ولی هنوز بین ما رابطهی عاطفی وجود نداشت و من این کار را جزو وظایف خود میدانستم و هنوز نمیدانستم که احساس خاصی به این دختر ۵ ساله دارم.
فاطمه مدتی بعد از زندگی در خانهی اقاقیای مــهــرطه، به درخواست ادارهی سرپرستی، به مادرش برگردانده شد؛ درحالیکه مادر این کودک شرایط مناسب نگهداری از او را نداشت. من از این موضوع خبر نداشتم، شبی خواب دیدم که فاطمه روی زانوی من خوابیده است و من موی او را نوازش میکنم. بعد از بیدار شدن حس کردم که اتفاقی برایش افتاده است. پیگیری کردم و فهمیدم که موسسه در تلاش است که این کودک را به مــهــرطه برگرداند.
فراتر از مادر و دختر
من و مددکار موسسه به خانهی مادر فاطمه رفتیم و فهمیدیم که آن خانه و شرایطش محیط مناسبی برای یک دختر ۵ ساله نیست. من به فاطمه قول دادم که او را به موسسه برمیگردانم. به همراه مددکار با مادر فاطمه ساعتها گفتوگو کردیم تا او راضی شد بهخاطر آیندهی فاطمه او را به بهزیستی برگرداند. فاطمه را به بهزیستی آوردند. من و یکی از مددکاران برای برگرداندنش به بهزیستی رفتیم. به او سلام کردم. با شادی غیرقابل وصفی به سمت من دوید که زیباترین لحظهی زندگیام بود. بعد از آن رابطهی ما با هم فراتر از مادر و دختر شده است و من با او اوقات خوشی را میگذرانم. یکی از دلایل پیوندم با مــهــرطه این دختر مو مشکی باهوش است. امیدوارم آیندهی درخشانی داشته باشد.
اهمیت مشارکت داوطلبانه
سپاس از وقتی که گذاشتید. اگر در پایان نکتهای دارید بفرمایید؟
ارتباط با موسسهی مــهــرطه، نقطهی عطفی در زندگی من بود. ولی با اینهمه فکر میکنم موسساتی مثل مــهــرطه میتوانند از نیروی داوطلب سود بیشتری ببرند؛ البته اگر بهتر بتوانند نیروی داوطلب و خیرین خود را مدیریت کنند. شاید این یکی از ضعفهای موسسات مردمنهاد است که اگر تقویت شود کارایی این موسسات هم بیشتر خواهد بود.